عشق گمشده
شریک و همدم ...!
زندگی همین است
هر خاطره غروبی دارد...
هر غروبی خاطره ای...
و ما جایی بینِ امید و انتظار...چشم میکشیم تا روزگار مان بگذرد
گاهی هم فرق نمیکند چگونه...
فقط بگذرد
شریکم با تو در این درد،منم مثل تو غم دارم
منم محتاج لبخندم،منم دستاتو کم دارم
از این بازی طولانی،منم مثل تو دلگیرم
منم با عشق درگیرم،منم بی عشق میمیرم!!!
تا ابد عاشقتم ...!
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد !
زخمی شد !
به آن خیانت شد !
سوخت و شکست !
اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !
عشق یعنی با تو گشتن همکلام
عشق یعنی انتظار یک سلام
عشق یعنی دست های رو به دوست
عشق یعنی مرگ در راهت ، نکوست
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد
عشق یعنی دل سپردن تا ابد !
تا ابد عاشقتم ...!
بی تو هرگز !!!
دلـم ...
هنـوز ..
خیس خورده نگاه توست ..!!
نـازش بـدار ..!
که نلغــزد ..
از میان دستهایت ..!!
بار آخر! دست آخر !
من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...
هوایِ بی تو بودن...!
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست ...!
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی ،،،
نمی توانم نفس بکشم !
عجب نفس گیر است
هوایِ بی تو بودن ...!
از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !
بغض
دست هایی ست
که از بیم آغـــــوش شدن
توی جیبم محــــکم مشت کرده ام
وقتی عابری که عطر تو را به تن زده
تو نیستی !
و عشق آن لحظه معنا پیدا میکند که
همدمت اجازه بوسیدن دهد
و تو با نهایت عشقی که در دل داری
بوسه بر پیشانی معشوقه ات بزنی !!!!
دلم حال و هوای تو روا پیدا کرده
حال و هوای بوییدن عطر دل انگیز وجودت
حال و هوای بوسه زدم بر سجده گاهت
تنها دلخوشی من همین تفکرات خیالی است
حیف که به حقیقت نمی پیوندد
آرزوی خوشبختی برایت میکنم....!
نمی دانم چرا اینگونه است؟
وقتی نگاه عاشق کسی به توست
می بینی اما
دلت بسته به مهر دیگری است
بی اعتنا می گذری
و عاشقانه به کسی می نگری
که دلش پیش تو نیست...
دیکتــــه روزگار
نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد
و نـُمره من
بـاز می شود . . . صــفــــــــر !
هنــــــوز . . .
نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام
عید های پی در پی
عید ها یکی پس از دیگری سپری میشوند
شاید بیشترین نشانه اش گذشت عمرمان باشد
عمری که پر از فراز و نشیب ها بوده
هنوز هم در حسرت روزهای بچگی مانده ام
روز های شادی روزهای بدون غم
شب های آرام و بدون اشک
خواب های بدون درد سر
زندگی ساده و بدون غصه
کاش به زمانی برمیگشتم که تنها غمم شکستن نوک مدادم بود
خسته از روزهای تکراری
افسرده از بازی روزگار
دل زده از مردم دنیا
آزرده خاطر از همه
شکست های پی در پی
و .... و .... و .... و .... و
اینها همه تاوان است
تاوان یک نگاه
یک نگاه و لرزش دل
کاش فرصت برای امتحان کردن وجود داشت
آرزو ها...!
شب آرزوها مجددا آغاز شد و من تنها در حسرت یک ارزو مانده ام
آرزویی که سال هاست در پی اش سختی های فراوان کشیده ام
شب ها بی خوابی،روز ها بی قراری،هفته های تکراری،سوخته ام
خدایا در این شب پر از احساس و آرزو با گوشه چشمی به این دلم
و با تمام خوبی ها و بخشندگی ها و مهربانی هایت پرده دلم را بگشاء
آمین...!
آرزو،آرزوی با تو بودن،آرزوی لحظه ای بوئیدنت
آرزوی یک بوسه،آرزوی در آغوش گرفتنت
میگویند در این شب از خدایت چیز های کوچک نخواه
خواسته هایم به نظر پوچ و بی نهایت کوچکند
ولی این نهایت ارزوی دلم است
کاش در ارزوهای مقدس و زیبایت
ذره ای یاد ماهم باشی